A Rock for Life , A Rock for Death

نشرِ كلاغِ سفيد، تهران 1392

سنگی برای زنده‌گی ، سنگی برای مرگ

(شعرِ بلند)

شهرام شیدایی


  • (برای مشاهده‌ی بخش‌های سانسور شده اين‌جا را كليك كنيد)

  • ( شماره‌ی 1 و 2 از متن كتاب)


    1


    غول عصبی بود
    سنگ‌های بيات را
    صخره‌های عظيمِ بيات را پرتاب می‌كرد
    غول سنگ‌های تازه‌ای می‌خواست
    و از اين رؤيا بيرون نمی‌آمد
    : من سنگ می‌خواهم
    سنگِ زمان‌هايتان را
    خسته‌گیِ من سنگ می‌خواهد
    خسته‌گیِ من صخره‌های زنده لازم دارد
    سنگ‌هايی كه از ثانيه‌هاتان جدا می‌شود، می‌افتد روی من
    سنگ‌هايی كه از حرف‌هاتان بيرون می‌ريزد روی من است
    سنگ‌هايی كه از افكارتان می‌گذرد در من سنگينی می‌كند
    سنگ‌های شما سالم نيست
    سنگ‌های تازه‌متولدشده
    سنگ‌های كودك
    سنگ‌هايی كه سنگ‌بودنشان اثبات نشده
    من از اين سنگ‌ها می‌خواهم.
    غول درخت‌ها را از جا می‌كَنْد
    و از آن‌ها سنگ می‌خواست
    بر سرِ ريشة آن‌ها، تنه و برگ‌هاشان فرياد می‌زد
    التماس می‌كرد
    كه سنگ‌هايی را كه بلعيده‌اند
    چرا نشانش نمی‌دهند
    غول برای مرگِ پدرش دنبالِ سنگی عظيم می‌گشت
    كه بگذارد جای آن
    غول سنگ‌هايی می‌خواست سنگ‌هايی مخصوص
    كه بگذارد روی سايه‌ها تا حركت نكنند
    غول غول‌بودن‌ِ خود را تهديد می‌كرد و از آن سنگ می‌خواست
    سنگی كه برای زنده‌گی و مرگ يكسان باشد ■

    2

    دهان‌هامان برای اشتباه‌ها باز مانده است.
    دهانم باز است، می‌توانم ببلعمت رفيق‌گونتر گراس.

    كورتازار میگفت: مَردم تمبر جمع می‌كنند
    من وطن.
    تو هم سبيل و پيپت را جمع كرده‌ای
    و يك نوبل
    پله‌ها را پايين بيا
    با سبيل و پيپ و نوبلت
    دوستمان ساموئل بِكِت است
    خوب نگاهش كن
    اين‌جا هم همان كارهايش را می‌كند
    هويجی را از جيبش بيرون می‌آوَرَد
    گاز می‌زند
    دوباره در جيبش می‌گذارد
    يا ساعت‌ها به دست‌هايش نگاه می‌كند
    يا با انگشت‌هايش بازی‌هايی بی‌پايان می‌كند
    سوت از بالا
    می‌دود، می‌ايستد، شانزده سنگش را
    كه روی پله‌ها ريخته جمع می‌كند
    سوت از چپ، می‌دود، می‌ايستد
    پنج سنگِ اشتباه‌ ريخته‌شده در جيبِ راستش را بيرون می‌آوَرَد
    سوت از راست، سنگ‌ها را جابه‌جا می‌كند
    براي انجام‌دادن‌ِ تمامِ اين شكنجه‌ها
    می‌دانی چه مسئوليتِ سنگينی را با تكرار و بطالت جابه‌جا می‌كند
    تكرار و بطالت
    تكرار و بطالت
    تكرار و بطالت
    بله، رفيق‌گونتر گراس، دوستمان بكِت توی اين ايست‌گاهِ مترو مشغول است
    مشغولِ همان كارها، گدا نيست، اما گاهی ره‌گذرها سكه‌ای برايش می‌اندازند
    او با تمامِ وجودش صادقانه از آن‌ها تشكر می‌كند، گدا نيست، اما اگر
                                                            [ ته‌مانده‌‌ی ساندويچت را بيندازی جلواَش
    با كمالِ ميل آن‌ را برمی‌دارد و می‌خورَد

    بخش‌های سانسور شده:

    1) صفحه 10، سطرِ 14: او با زيرِ شکمش فكر می‌كند ← او با خايه‌هايش فكر می‌كند

    2) صفحه 20، سطرِ 13 و 14:

    {...} ← به جايی از عمه‌شان كه بد نشسته بوده بيش از اندازه خنديده‌اند و

    {...} ← دشمن از همان‌جاها نفوذ كرده است

    3) صفحه 24 سطرِ 14: ،{...} ← فاحشه‌گی كنند

    4) صفحه 59 سطرِ 8: [روسپی‌های... ← [جنده‌های...

    5) صفحه 59 به ترتيب سطرهای 14، 15 و 16:

    {...} ← گاييدنْ كشفِ كريستف كلمب را سيبيل‌هایِ تُخميِ استالين را و

    {...} ← قديس‌هايی كه كون‌هايی پاره‌پاره از آرامش‌های تقلبی‌ای دارند

    {...} ← [كه به مردمِ مادر‌قحبه می‌دهند